چه حماقتی کردم امشب،

یه لحظه فقط یه لحظه بی احتیاط شدم.

وقتی مسیر مسابقه رو مشخص کردم به ذهنم رسید که توی جاده است شاید خطرناک باشه، اما توی یه لحظه این تهدید رو دست کم گرفتم،

با اینکه هزار بار با این بچه ها بازی کردم، هزار بار خوشحالشون کردم، با هم خندیدیم و و و

این دفعه هزار و یکم، این یک لحظه، این بی احتیاطی من،

شکر خدا. خدا رو شکر. خدا رو شکر که اتفاقی نیافتاد.


یه لحظه حواسم رفت و بچه ها دویدن و یه ماشین لعنتی با سرعت پیچید توی جاده و آرمانی که از وسط خیابون گذشته بود و متینی که هنوز وسط خیابون بود، و منی که التماس کنان وسط خیابون دویدم و به ماشین نگاه میکردم و با دستهام سعی میکردم بهش بگم متوقف شه


اون لحظه، لحظه ای که تصمیم گرفتم بیخیال تذکری که مغزم داده بود بشم میتونست بزرگترین اشتباه عمرم باشه همون تصمیمی که اون لحظه اهمیتش برام ناچیز ترین بود، میتونست بزرگترین و بدترین تصمیم زندگیم باشه.


خدایا اگر هستی، که بودی، که جلوی اتفاق بد امشب رو گرفتی، خدایا شکرت، خدایا شکرت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها